دردودل...
بازهم عطر گلهاي تنهايي به مشام رسيد
وقاصدك هاي سپيد از من دور شدند وبه
سرزميني كوچ كردند كه گلهاي باغش بوي
تنهايي ندهند.دلواپسي در وجودم رخنه كرده
ودر دلم محبوس شده ميداني دلواپسي حس غريبي است
كه قلب پردرد را پژمرده ميكند.
ميخواهم با سايه تنهايي در خيابان قدم بزنم و
پيادهرو قلبم رابا اشك چشمانم خيس كنم واز لابه لاي
احساس قلبم تورابخوانم وبگويم دلواپسم
دلواپس تو..............
:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1